ماجراجوهای ما بعد از به دست آوردن تخم پرپل ورم، پر فرشته، قلب یک موجود شیطانی، قارچهای جادویی و خون یک دیمن لرد، به یک غار بزرگ در آندردارک میرسن که محل زندگی یه بیهولدر به نام کارازیکار هست. در اونجا با افرادی مواجه میشن که توسط این موجود اسیر شدن و حتی به عنوان یک خدا میپرستنش. بعد از یک صحبت کوتاه، ماجراجوهای ما تصمیم میگیرن وقت رو بیشتر از این تلف نکنن و شر این موجود شیطانی رو کم کنن
در حین انجام این کار با اشعه چشمهای متعدد کارازیکار، میکاس به خواب عمیقی فرو میره، بورگ جادو میشه و فکر میکنه این بیهولدر بدترکیب دوست قدیمیشه، و بقیه هم آسیبهایی میبینن در حالی که بیهولدر حتی یک ضربه هم نخورده! و حالا ادامه ماجرا رو با هم میشنویم
توضیحات: این کمپین از حدود یکسال و نیم قبل از تبدیل شدن به پادکست در جریان بوده و ممکنه صحبتهایی راجع به افراد یا مکانهایی بشه که برای شما آشنا نباشه. ما سعی میکنیم اگر اشاره ای بهشون شد، تا حد ممکن این افراد یا اماکن رو توضیح بدیم، پس نگرانشون نباشید